نبات کوچولو

آش شب

1390/7/2 0:12
نویسنده : کامپی دامپی
525 بازدید
اشتراک گذاری

ننه قابلمه داشت به شب نگاه می کرد . شب پر از ستاره بود .

کاسه بشقاب ها سر و صدا می کردن . گشنه شون بود .

ننه قابلمه گفت : اگر صبر کنین یه غذای خوش‏مزه براتون می پزم .

همه گفتن : بپز. بپز. صبر می کنیم.

ننه قابلمه دستش رو دراز کرد، یه تیکه از شب رو کند.

بعد یه مشت ستاره رو مثل نخود و لوبیا ریخت روش.

نمک و فلفل و زردچوبه هم بهش اضافه کرد و گذاشت خوب بپزه.

وقتی غذا پخته شد، گفت: بفرمایید سر سفره. غذا حاضره.

کاسه بشقاب ها با خوشحالی نشستن سر سفره و غذا رو تا تهش خوردن.

انگشتاشون هم خوردن. هیچی هم واسه ننه قابلمه نذاشتن.

خوردن و گفتن: خیلی خوشمزه بود. بازم می خوایم.

ننه قابلمه یه دیکه دیگه از آسمون رو کند و پخت.

کاسه بشقاب ها خوردن و گفتن : بازم می خوایم. بازم می خوایم.

ننه قابلمه یه تیکه دیگه کند.

کاسه بشقاب ها گفتن : بازم می خوایم. بازم می خوایم.

یه تیکه دیگه.

- بازم می خوایم. بازم می خوایم.

تا اینکه همه‏ی شب رو پختن و خوردن. شب تموم شد. صبح شد.

 

منبع : ماهنامه نبات کوچولو - شماره 2 (گروه سنی 3 تا 6 سال)

صفحات 10 و 11


برای دیدن صفحه 11 به ادامه مطلب رجوع کنید

منبع : ماهنامه نبات کوچولو - شماره 2 (گروه سنی 3 تا 6 سال)

صفحه 11

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)