نبات کوچولو

خلاصه داستان دماغ دکمه ای

دختر بچه با خوشحالی و تعجب در رو باز کرد و رفت پیش مادربزرگش و گفت : «یه جایی رفتیم که اسمش نانیبا بود . روزی که داشتیم از اون جا بر می گشتیم همه با انگشتاشون ...» مادربزرگ در حالی که جمله نوه اش را کامل می کرد گفت : «دماغشون رو فشار می دادن تا صاف بشه ، مثل دکمه .» مادربزرگ شروع کرد به تعریف یک قصه . *** پسری در سرزمین تانیبا زندگی می کرد که هر چه بزرگ و بزرگ تر می شد تمام اعضای بدنش رشد می کرد به جز دماغش . دماغش ، که گرد و صورتی و کوچک مانده بود ، مثل یک دکمه بود ؛ به خاطر همین همیشه تنها بود و دوستی نداشت و غضه می خورد .  یک روز اتفاق وحشتانکی افتاد و جادوگر خبیث تانیبا شاه و ملکه سرزمین رو طل...
3 مهر 1390

نامه

خوش آمدی کبوتر              از آسمان روشن آرام باش و راحت              هرگز نترس از من من دوست تو هستم         خوش خط و بی صدایم بنشین کنارم امروز            حرفی بزن برایم یادت نیامد اسمم             من حرف بی کلامم من را تو می رسانی          من نامه ام پیامم منبع : ماهنامه نبات کوچولو - شماره 1 (گروه سنی 8 تا 12 سال) صفحه 19 ...
3 مهر 1390

خطای دید

برای دیدن جواب ها به ادامه مطلب مراجعه کنید 1 - 2 - 3 - 4 - منبع : ماهنامه نبات کوچولو - شماره 3 (گروه سنی 8 تا 12 سال) صفحه 36   برای دیدن جواب ها به ادامه مطلب مراجعه کنید 1- اصلا دایره ای در این شکل رسم نشده است. 2- همانطور که به دو قطعه مداد نگاه می کنی به آرامی صورتت را به مانیتور نزدیک کن تا نوک بینی ات به صفحه بچسبد. می بینی که شکستگی دیگر وجود ندارد. 3- هر دو جواب درست است. 4- از هر دو طرف می توان به این حلقه نگاه کرد. ...
2 مهر 1390

خندونک 1

از یه نفر می پرسند که برای بستن یه لامپ به چند نفر احتیاج داری ؟ می گه : " 3 نفر " می گن : " چرا 3 نفر ؟ " می گه :"یه نفر بره بالای نردبون لامپ رو بگیره؛ دو نفر هم از پایین، نردبون رو بچرخونن!" یه نفر می خواست بره خورشید. بهش می گن: "اگه بری خورشید، ذوب می شی." می گه: "یه جور تنظیم کردم که شب برسم!" به یه نفر می گن: "یه معما بگو." می گه: "اون چیه که زمستونا خونه رو گرم می کنه و تابستونا بالای درخته؟" دوستش هر چی فکر می کنه جوابشو پیدا نمی کنه. می گه: "نمی دونم، خودت جوابشو بگو." می گه: "بخاری" دوستش می گه: "بابا جون، بخاری زمستونا خونه رو گرم می کنه، ولی تابستونا چه جوری بالای درخته؟" می گه :"بخاری خودمه، دوست دارم ...
2 مهر 1390

خندونک 2

راننده اولی: «من اون قدر تند رانندگی می کنم که مسافران خیال می کنند تیرهای برق به هم چسبیدن!» راننده دومی: «این که چیزی نیست. من سر پیچ ها اون قدر تند دور می زنم که خودم نمره‏ی عقب ماشین رو می خونم.» به یه نفر می گن: «نظرت درباره بندگردنی تلفن همراه چیه؟» می گه: «خیلی خوبه، فقط موقع شارژ دو سه ساعت آدم رو علاف می کنه!» یکی سوار تاکسی می شه و در رو نمی بنده. راننده می گه: «چرا در رو نمی بندی؟» مرد می گه: «زرنگی؟می خواهی دربستی حساب کنی؟» یه نفر داشت از کنار چاهی رد می شد، می بینه یکی از ته چاه داد می زنه: «کمک کنید، شما را به خدا کمک کن...
2 مهر 1390

پرینت کن و بازی کن (در مزرعه)

روی تصویر زیر راست کلیک کنید و گزینه save picture as را انتخاب کنید مکان دلخواه برای ذخیره عکس را انتخاب کنید و گزینه save را بزنید تصویر ذخیره شده را پرینت کنید تا فرزندتان از این بازی لذت ببرد منبع : ماهنامه نبات کوچولو - شماره 3 (گروه سنی 6 تا 8 سال) صفحه 30 ...
2 مهر 1390

جاروی بیمار

جاروی برقی      افتاده از کار      خوابیده الآن      پهلوی  دیوار او خورد    امروز یک دانه  جوراب بردم      برایش یک استکان آب مامان من   زود آمد     کنــــارم گفت    آی  بچه کردی چه کارش جراحی اش کرد مانند        دکتر جوراب   من  بود در   کیسه‏ی  پر   منبع : ماهنامه نبات کوچولو - شماره 3 (گروه سنی 6 تا 8 سال) صفحه 20 و 21 برای دیدن این دو صفحه به ادامه مطلب بروید منبع : ...
2 مهر 1390

تالاپ

   تالاپ فیله افتاد تو آب. آبه ترسید. فرار کرد.        ماهی ها بی آب شدند. ریختن سر فیله که: یالا آبمون رو بده!                                 فیله گریه اش گرفت.                                               &...
2 مهر 1390